دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خبری نیست از پرستوها


خبری نیست از پرستوها،

گفته بودند برنمی‌گردند

آسمان سیاه شهر مرا،

این کلاغان سیاه‌تر کردند

شاخه‌ها هیزمی رسیده شدند،

میوه‌ی تلخ شاخه حسرت شد

چشم من خشک و زرد می‌بیند یا درختان شهر من زردند؟

شعبده بازی است در هر کنج، شهر در باورش نمی‌گنجد

باغبان‌ها به باغ دل دادند، از گل پونه مار پروردند

در گلو ناودان فرو می‌ریخت، بغض یک آسمان شکستن را

لانه‌ی گرم لک‌لکان خالی‌ست، دودکش‌های خانه‌ها سردند

کار دیگر گذشته است از کار، جای باران تگرگ می‌بارد

زخم شمشیر آسمان کاری‌ست، زخم‌ها زخم و دردها دردند


"شیما شاهسواران احمدی"

اشک های تو


اشک های تو

شانه ام را خیس می کند

و زخم سال های پیش را می سوزاند

در تو کدام رودخانه می گرید

و ماهی در آستین کدام رود

در تو

روشنایی عجیبی

که درختان سیب را بارور می کند

و دریایی که هنوز

در گوش دکمه های تو می خواند

زیبایی تو

همیشه چیزی را از قلم می اندازد

"رضا بروسان"

قلب من و چشم تو


من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری

فریدون مشیری

صدای تو


صدای تو بیداری گل‌هاست

صدای تو نهایت خوبی است

صدای تو رقص گل‌های قالی است

صدای تو مانند خود تو است

صدای تو اتاقم را پر کرده است

من با صدای تو می‌خوابم

 

صدای تو شعر است، موسیقی است

صدای تو عشق است

اصلاً جهان با صدای تو تسخیر شده است!

رویاهایم با صدای تو تعبیر می‌شود

صدای تو تکیه گاه من است

بگذار به صدایت تکیه کنم

 

همه اتاقِ من در طواف صدای تو جاریست

در صدایت مانند برق نگاهت چیزی است که من به آن محتاجم

من تنها به صدای تو تکیه می‌کنم

این تکیه گاه را از من دریغ نکن

صدای تو خود آرامش است

آرام دلم...

صدایت را از من نگیر.

دوست داشتن تو...!


دوست داشتنت، 

اندازه ندارد!

پایان ندارد!

گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و 

موج های کوچک و بزرگ مکرر را 

بی انتها، بشماری...

 

"سید علی صالحی"