دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

شب محو انتظارتو بودم دمید صبح


ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب

خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب


پیغام عجز من ز غرورت شنیدنی‌ست

مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب

بیدلان - شب محو انتظارتو بودم دمید صبح گشتم به یاد روی تو... | Facebook

پدر هرکجا نگاه پر افشان روز بود

شوق تو د‌اشت اینهمه سامان آفتاب


شب محو انتظارتو بودم دمید صبح

گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب


چون سایه پایمال خس و خار بهتر است

آن سرکه نیست‌گرم ز احسان آفتاب


از چرخ سفله‌کام چه جویم‌که این خسیس

هر شب نهان‌کند به بغل نان آفتاب


همت به جهد شبنم ما نازمی‌کند

بستیم اشک خویش به مژگان آفتاب


ای لعل یار ضبط تبسم مروت است

تا نشکنی به خنده نمکدان آفتاب


چون ماه نو ز شهرت رسوایی‌ام مپرس

چاکی کشیده‌ام زگریبان آفتاب


بیدل به حسن مطلع نازش چسان رسیم

ما راکه ذره ساخته حیران آفتاب

"بیدل دهلوی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد