دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ‌کس

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را


من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب‌خوش بگفتم خواب را


هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد

چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را


من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن

گر وی به تیرم می‌زند اِستاده‌ام نُشّاب را


مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ‌کس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را


وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم

اکنون همان پنداشتم دریای بی‌پایاب را


امروز حالا غرقه‌ام تا با کناری اوفتم

آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را


گر بی‌وفایی کردمی یَرغو به قاآن بردمی

کآن کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را


فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او

آواز مطرب در سرا زحمت بُوَد بواب را


«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»

ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را

نظرات 1 + ارسال نظر
لادن رضوی جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:10 ب.ظ

رخ به رخ!

این دل شکستنی است کمی التفات کن
در حمل و نقلِ این دلِ من احتیاط کن!

دارد هوای رابطه ها خوب می شود
کوشش برای وُسعتِ این ارتباط کن

ای مهربان! که قهرِ تواز حد گذشته است
فکری برای پاسخِ این شایعات کن

من با کمی نگاه و عسل خوب می شوم!
درمانِ من به داروی چای و نبات کن!

بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب
رُخ بر رُخم گُذار، مرا کیش و مات کن!

بازارِ شعر و عاطفه و گُل کساد شد
قدری کنارِ کوچه ی باران بساط کن
*
قلبم به دستِ توست، مبادا که بشکنی
جانِ تمامِ آینه ها احتیاط کن !

#یدالله_گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد