دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

عاشقانه‌ای از هوشنگ ابتهاج - شهرستان ادب

هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم

مگر به کوی تو این ابرها ببارندم


مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

نگاه کن که به دست که می‌سپارندم


مگر در این شب دیر انتظارِ عاشق‌کُش

به وعده‌های وصال تو زنده دارندم


غمم نمی‌خورد ایام و جای رنجش نیست

هزار شکر که بی غم نمی‌گذارندم


سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی

چو گنج گم‌شده زین کنج غم برآرندم


چه باک اگر به دل بی‌غمان نبردم راه

غم شکسته‌دلانم که می‌گسارندم


من آن ستارۀ شب زنده‌دار امّیدم

که عاشقان تو تا روز می‌شمارندم


چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق

خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم


هنوز دست نَشسته‌ست غم ز خون دلم

چه نقش‌ها که ازین دست می‌نگارندم


کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد

که همچو خوشۀ انگور می‌فشارندم

"هوشنگ ابتهاج"

نظرات 2 + ارسال نظر
Anahid68 پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:05 ب.ظ http://Anahid68.blogfa.com

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند،
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد...

فاضله دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:22 ق.ظ http://golneveshteshgh.blogsky.com

دیگه دغدغه دارند و
من خالی از تو
باید روزها
به تماشا بنشینم
شب نشود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد