دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

از بس که خلق پشت نقاب ایستاده اند /باور نمی کنند من بی نقاب را

از بس خلق پشت نقاب ایستاده اند... - کاروان سیاه پوشان خدایی | Facebook
با یک‌ نظر گشودی و بستی کتاب را
گفتی:مبارک است ! بیاور شراب را

گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته ای؟
پلکی بهم زدی و گرفتم جواب را

بگذار با محاسبه ی حال و‌ روز خویش
آسان کنیم زحمت روز حساب را

آوخ که ترس و‌ واهمهٔ روز واپسین
از چشم مردمان نگرفته ست خواب را

آیینه را ببخش که با راست گویی اش
آزرده کرد خاطر عالی جناب را

از بس که خلق پشت نقاب ایستاده اند
باور نمی کنند من بی نقاب را

خفاش های قلعهٔ تاریک ذهن شهر
بهتر که آرزو‌ نکنند آفتاب را

روزی یکی از این همه مظلوم در زمین
می افکند به گردن ظالم طناب را

فاضل نظری

نظرات 1 + ارسال نظر
لادن رضوی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:53 ق.ظ

حرف‌های تو مثل قالی ایرانی‌ست
و چشمهایت گنجشک‌های دمشقی
که بینِ دو دیوار می‌پرند.
قلبِ من مثل کبوتر
بالای حوضچه‌ دستانت پر می‌کشد
و در سایه‌ النگوهایت می‌آرامد،
و من دوستت دارم
امّا می‌ترسم گرفتارت شوم…!
چگونه می‌خواهی بدون شرح را توضیح دهم؟!
چگونه می‌خواهی مساحت اندوهم را
تخمین بزنم؟
اندوهم مثل کودکی‌ست
که روز به روز بزرگتر
و زیباتر می‌شود!
بگذار صدایت کنم
با تک تکِ کلماتِ ندا
به این امید که با زمزمه نامت
از لب‌هایم متولد شوی!

نزارقبانی ترجمه دکتر شهاب گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد