دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

کلمات قصار/ سعدی: بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست | خبرگزاری بین المللی  شفقنا

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست


بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست


مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

چندان که می‌رود همه ملک خدای اوست


آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی

بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست


کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند

عارف بلا که راحت او در بلای اوست


عاشق که بر مشاهدهٔ دوست دست یافت

در هر چه بعد از آن نگرد اژدهای اوست


بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست

این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست


هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد

گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست


از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد