دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بس لایق و در خوری تو ما را


ای دوست بیا که ما تورائیم

بیگانه مشو، که آشناییم

رخ بازنمای، تا ببینیم
در بازگشای، تا درآییم

هر چند نه‌ایم در خور تو
لیکن چه کنیم؟ مبتلاییم

چون بی‌تو نه‌ایم زنده یک دم
پیوسته چرا ز تو جداییم؟

چون عکس جمال تو ندیدیم
بر روی تو شیفته، چراییم؟

آن کس که ندیده روی خوبت
در حسرت تو بمرد، ماییم

ماییم کنون و نیم جانی
بپذیر ز ما، که بی‌نواییم

تا دور شدیم از بر تو
دور از تو همیشه در بلاییم

بس لایق و در خوری تو ما را
هر چند که ما تو را نشاییم

آنچ از تو سزد به جای ما کن
نه آنچه که ما بدان سزاییم

هم زآنِ توییم، هر چه هستیم
گر محتشمیم و گر گداییم

از عشق رخ تو چون عراقی
هر دم غزلی دگر سراییم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد