دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کی بوده ای نهان که هویدا کنم تو را

برگزیده اشعار فروغی بسطامی؛ عاشقانه های کوتاه و بلند | ستاره

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را


غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را


با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را


چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد

تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را


بالای خود در آینهٔ چشم من ببین

تا با خبر زعالم بالا کنم تو را


مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را


خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم

خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را


گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من

چندین هزار سلسله در پا کنم تو را


طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را


زیبا شود به کارگه عشق کار من

هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را


رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را


با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی

میر سپاه شاه صف‌آرا کنم تو را

"فروغی بسطامی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد