ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم
همی برابرم آید خیال روی تو هر دم
نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم
بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه
که من حکایت دیدار دوست درننوردم
هر آن کسم که نصیحت همیکند به صبوری
به هرزه باد هوا میدمد بر آهن سردم
به چشمهای تو دانم که تا ز چشم برفتی
به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم
نه روز میبشمردم در انتظار جمالت
که روز هجر تو را خود ز عمر مینشمردم
چه دشمنی که نکردی چنان که خوی تو باشد
به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم
من از کمند تو اول چو وحش میبرمیدم
کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم
تو را که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم
« فصلها و من »
هیچگاه بهار ، دوست ِ من نبود
و چهره ی سُرخابی اش
مرا هیجانزده نکرد
حتّا درختانِ سرسبزش
که ادای رقاصان فرانسوی را
درمی آوردند مرا برنیانگیخت،
تنها پاییز،
پاییز بود که رونوشتِ من بود!
#نزار_قبانی ترجمه #یدالله_گودرزی