دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دارم پیر می شوم


دارم کم کم پیر می شوم بانو

آنچنان در خودم – در این زندان ،

گاه زنجیــر می شوم بانـو


که برای شما نه – حتی خود ،

دست و پا گیر می شوم بانـو …


گرچه جوگنـدمی ست موهایم ،

شُـغلم ای خــوب آسیابان نیست


دارم از دسـت می روم ، دارم ،

کم کَـمَــک پیــر می شوم بانــو …


چون نسیمـی که می رود با قهـر

رفته ای و هنــوز با هر بـاد


در به هم می خورد و من با خود،

سخـت درگیر می شوم بانــو …


سفره ای باز کرده ام از خویـش ،

آن قَــدَر خورده ام خودم را که


دارم احســاس می کنم کم کم،

از خودم سیــر می شوم بانــو …


“علی اصغر داوری”

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضارضائی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 11:07 ق.ظ https://jameolmozakhrafat.blogsky.com/

سلام چهارپاره زیبایی بود. دست مریزاد

سلام دوست من
ممنونم از حسن توجهتان

الهه سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 04:33 ب.ظ

تو زادروز منی
و پیش از تو
یادم نمی آید که بوده باشم!
« دوستت دارم، دوستت دارم »
و این جمله
امضای من است..!!

#نزار_قبانی ترجمه #یدالله_گودرزی #شعر_جهان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد