دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دیدمت شبی بخواب و سرخوشم

فصل ها :: کافه شعر

در منی و این همه ز من جدا

با منی و دیده ات به سوی غیر



بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر



غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار



وای از آن دمی که بی خبر ز من
برکشی تو رخت خویش از این دیار


سایه ی تو ام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو


چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش به جای تو


شادی و غم منی بحیرتم
خواهم از تو، در تو آورم پناه


موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه


گفتی از تو بگسلم، دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی است؟


در منی و این همه ز من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر



بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر



غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار



وای از آن دمی که بی خبر ز من
برکشی تو رخت خویش از این دیار


سایه ی تو ام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو


چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش به جای تو


شادی و غم منی بحیرتم
خواهم از تو، در تو آورم پناه


موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه


گفتی از تو بگسلم، دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی است؟


بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟


دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
وه، مگر به خواب ها ببینمت


غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت


شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو


ره مبند، بلکه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو

بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟


دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
وه، مگر به خواب ها ببینمت


غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت


شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو


ره مبند، بلکه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو


"فروغ فرخزاد"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد