جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
نزد تو نامهای ننوشتم، که سوز دل
صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت
بر من گذر نکرد شبی، کاشتیاق تو
جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت
در روزگار حسن تو یک دل نشان که داد؟
کو لحظه لحظه خون نشد و دم بدم نسوخت؟
یک دم به نور روی تو چشمم نگه نکرد
کندر میان آن همه باران و نم نسوخت
شمع رخ تو از نظر من نشد نهان
تا رخت عقل و خرمن صبرم به هم نسوخت
گفتی : در آتش غم خود سوختم ترا
خود آتش غم تو کرا، ای صنم، نسوخت؟
کو در جهان دلی، که نگشت از غم تو زار؟
یا سینهای، کزان سر زلف به خم نسوخت؟
صد پی بر آتش ستمت سوخت اوحدی
ویدون گمان بری تو که او را ستم نسوخت
دراین روزهای سخت به همدیگر مهربانی کنیم
مهربانی شیوه ی دیرین ماست
مهربانی در جهان آیین ِ ماست
ما زنسلِ مهربانان بوده ایم
از تبار ِ قهرمانان بوده ایم
آن که دارد مهربانی می کند
شیوه ی خود راجهانی می کند
در میانِ روزهای تلخ و سخت
مهربان باشیم باهم چون درخت
نامِ ما گر جاودانی می شود
هموطن! با مهربانی می شود
ما به همدیگر محبّت می کنیم
هرچه را داریم،قسمت می کنیم
:
«عشق، اکنون مهربانی می کند
خاک را گنج ِ معانی می کند »*
مهربانی شیوه ی دیرین ماست
مهربانی درحقیقت، دین ِ ماست
#دکتر_یدالله_گودرزی