دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ای دوای درد بیدرمان ما


درد بی درمان | عاشقانه ها

ای دوای درد بیدرمان ما

وی شفای علت نقصان ما


آتشی از عشق خود در ما زدی

تا بسوزی هم دل و هم جان ما


آتشی خوشتر زآب زندگی

کان بود هم جان و هم ایمان ما


صدهزار احسنت ای آتش فروز

خوش بسوزان منتت برجان ما


خوش بسوزان ما در این آتش خوشیم

تیزتر کن آتش سوزان ما


آتشست این عشق یا آب حیات

یا بهشت و کوثر و رضوان ما


یاکه باغ و بوستان و گلشنست

یاگلست و لاله و ریحان ما


سوخت خارستان ما یکبارگی

شد گلستان کلبهٔ احزان ما


صد هزاران آفرین از جان و دل

باد هر دم فیض بر جانان ما


"ملا محسن فیض کاشانی"

نظرات 1 + ارسال نظر
فتانه دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 03:54 ب.ظ

من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!


وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم!
من صاحب عالی ترین حالِ جهانم

تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی
من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم!

کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی!
من آسمانها را به اینجا می کشانم

گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند
در سایه سارِ دستهایت، مهربانم!

برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست
من برف را از شانه هایت می تکانم

کندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرین
زنبورها را از نگاهت می پرانم!

می خواستم از رازِ لبهایت بگویم
قُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم!
*
این ماجرای ما از آخر گشته آغاز
من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!

دکتر یدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد