مرا پرسی که چونی؟ چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو، که من مجنونم ای دوست
به فریادم ز تو هر روز، فریاد!
از این فریاد روز افزونم ای دوست
شنیدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست!؟
ازین افتاده تر کهاکنونم ای دوست؟!
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
جمعه 1 شهریورماه سال 1398 ساعت 08:40 ب.ظ
برقِ تو
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست
هر گُل، بهارِ کوچکی از چشمهای توست
دارد دوباره معجزه ای روی می دهد
تعبیرِ آن شکفتنِ گل در هوای توست
وقتی که خنده ی تو وزیدن گرفته است
یعنی نسیم، خاطره ی آشنای توست
دریا ، عمود روی زمین ایستاده است
این موجها روایتی از انحنای توست
سمتِ دلِ تو شرجی و باران و جنگل است
این فصلها، حکایتی از استوای توست!
شعرِ سپید در تن تو وزن می شود
این سبکِ شعری از قلم نوگرای توست!
برقِ تو قلبِ شاپرکان را گرفته است
دنیا اسیرِ جاذبه ی کهرُبای توست
مثلِ بُخار برتنِ شب نقش بسته ای
روی تمام آینه ها رد ِ پای توست
#شهاب_گودرزی