دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بگذار دولتِ عشق را برپا کنم


Image result for ‫بگذار دولتِ عشق را برپا کنم‬‎

بگذار صدایت کنم

با تک تک کلمات ندا
به این امید که با زمزمه ی نامت
از لبهایم متولد شوی!

بگذار دولتِ عشق را برپا کنم
جایی که تو درآن ملکه باشی
و من، بزرگترین عاشق!

بگذار انقلاب کنم
برای برپاییِ حکومتِ چشمانت

بگذار چهره ی تاریخ را
با عشق تغییر دهم
چرا که تو آن تمدن ِ ناپیدا
و آن میراثِ نهانی
در قلبِ زمین
از هزاره های پیشین!

" نزارقبانی - برگردان یدالله گودرزی"

صدای تو


Image result for ‫صدای تو  از سایه سوی نیستان می آید‬‎

صدای تو

از سایه سوی نیستان می آید
و گل می دهد در هیاهوی باران

صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

تو می گویی و لاله می روید از سنگ
تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
تو می گویی و تازه می روید از خشک
تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

صدای تو از سایه سار نیستان می آید
و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
و در آب می ایستد روبروی نگاهم
صدای تو می بارد و زنده ام من


"منوچهر آتشی"

کاش همسرم بودی

Image result for ‫کاش همسرم بودی‬‎

کاش همسرم بودی

و در آشپزخانه ی کوچکمان

غذا کمی می سوخت

شیر سر می رفت

یک بشقاب چینی می شکست

یک لیوان کریستال هم

از همان فرانسوی های اصل!

ومن

مثل مردهای قدیم

داد می زدم:

حواست کجاست خانوم؟!

و تو

آرام و با لبخند می گفتی:

به تو آقا . . .

"حمید جدیدی"

دلتنگی


Image result for ‫دلم برای کسی تنگ است‬‎

دلم برای کسی تنگ است


که آفتاب صداقت را

به میهمانی گل های باغ می آورد

وگیسوان بلندش را

- به بادها می داد

و دست های سپیدش را

- به آب می بخشید



دلم برای کسی تنگ است

که آن دونرگس جادو را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند



دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی خود را

- نثار من می کرد



دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال

و در جنوب ترین جنوب

- درهمه حال

همیشه در همه جا

- آه با که بتوان گفت

که بود با من و

- پیوسته نیز بی من بود

و کار من زفراقش فغان و شیون بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی ...

- دگر کافی ست


"حمید مصدق"