دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

Image result for ‫همه را بیازمودم‬‎

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد


سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم

چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد


چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد

که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد


ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم

چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد


دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر

به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد


خردم گفت برپر ز مسافران گردون

چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد


چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل

به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد


چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان

چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد


برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان

که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد

نظرات 1 + ارسال نظر
رحمانی شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:02 ب.ظ http://kosara.parsiblog.com/

تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم
به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم...

مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی
که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم !

به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم
که خالی، است میانِ ستارگان، جایم

طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من
که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم

کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد
که در جهانی ازاینگونه، چیست معنایم؟!

دوباره برکه و باران، دوباره غارِ کبود
سکوتِ آبی و نیلوفرینِ بودایم !

یدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد