دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر

Related image

چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد

صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد

بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می‌گونش

مدام ار می نمی‌نوشد قدح بر کف چرا دارد

چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می‌گردد

شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد

از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش

که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد

من از عالم به جز کویش ندارم منزلی دیگر

ولی روشن نمی‌دانم که او منزل کجا دارد

برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من

حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد

مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد

که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد

اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن

که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد

وگر مرغ سلیمان را بجای خود نمی‌بینم

بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد

اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری

بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد

ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی

اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد