دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دردا که درد ما به دوایی نمی رسد

Image result for ‫دردا که درد ما به دوایی نمی رسد‬‎

            

دردا که درد ما به دوایی نمیرسدوین کار ما به برگ و نوایی نمیرسد
در کاروان غم چو جرس ناله میکنمدر گوش ما چو بانگ درایی نمیرسد
راهی که میرویم به پایان نمی‌بریمجهدی که میکنیم بجایی نمیرسد
این پای خسته جز ره حرمان نمیرودوین دست بسته جز به دعایی نمیرسد
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفسممکن نمیشود که بلایی نمیرسد
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشقاز خوان پادشاه صلایی نمیرسد
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبیدسلطانی این چنین به گدایی نمیرسد

                  

نظرات 1 + ارسال نظر
رحمانی چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 11:56 ق.ظ

با زرنگی، خویش را بر قلبِ من نزدیک کن
کُلت را بردار و بر پیشانی ام شلّیک کن !

عشق ما دارَد به نفرت می رسد، کاری بکن
آخرین سوسوی این فانوس را تاریک کن !



دارد این کابوسِ بی پایان به آخر می رسد

کمتر این احساسِ مادرمُرده را تحریک کن!



عشق را با دُشمنی کردن یکی پنداشتی

فرقِ این دو واژه را از یکدگر تفکیک کن



زخم های روحِ من افزونتر از باران شُدند

بر دلم تیرِ خلاصِ عشق را شِلّیک کن!



یدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد