دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ی ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ

Image result for ‫چه ایده ی بدی بود گرد ساختن ساعت‬‎

ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ی ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ . 

ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ :

ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ۸ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻱ ﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺷﺪﻩ ۸ ﻭ ﺭﺑﻊ٫ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ
ﻣﻴﺸﻮﻡ !
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻲ، ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ۱۰
ﺷﺪﻩ . ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻢ .
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ . ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ . ﻭ
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ .
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ! ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ
ﺍﺳﺖ! ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ . ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺩﮐﻮﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺘﻮﻧﻬﺎ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻦ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻋﻤﺮ ﻳﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻃﻮﻝ ﺑﮑﺸﺪ . ﺗﺎ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﻣﻲ ﺍﻳﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ « ﺧﻂ» ﺍﺳﺖ ﻧﻪ « ﺩﺍﻳﺮﻩ»
ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ .


نویسنده:نامشخص

رویا

Image result for ‫خواب تو‬‎

ببین چگونه مرا از خودم جدا کردند

غریبه هایی که مرا با تو آشنا کردند

غریبه های عزیزی که از نهایت ذوق

مرا به مستی چشم های تو مبتلا کردند

مرا به کوه نفس گیر عشق تو بردند

و از بلندترین قله اش رها کردند

هنوز چشم من از خواب صبح سنگین بود

که از میان سیاهی مرا صدا کردند

به پشت پنجره ی سبز و ساده ای بردند

و پلک پنجره را رو به باغ وا کردند

به چشم من گل روی تو را نشان دادند

و در دلم هوس چیدنش به پا کردند

خلاصه ، کاش به فردا نمی کشید آن شب

شبی که چشم مرا ، عاشق شما کردند 


" بهزوز یاسمی"