دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

امیدهای نا ممکن

Image result for ‫امیدهای ناممکن‬‎

ما امیدی نداریم

که باد شکوفه‌های سیب را

برای ما به ارمغان بیاورد

دانسته‌ایم

بدون شکوفه‌های سیب

بدون حرمان‌های زودرس

می‌توان

زندگی کرد

هرچه برای ما محبوب شد

در یخبندان شب

شکست

من بر باد نرفتم

اما خیابان‌های پاریس

باران‌های پاریس

آن تلویزیون سیاه و سفید

در مدخل مسافرخانه

که فیلم رؤیای شیرین

رنه کلر را نشان

می‌داد

مرا به آتش می‌کشد

چاره چیست

آیا باید فراموش

کرد

یا باید در شفافیت آب‌های ناممکن

به دنبال عکسش بود

که هنوز خنجری را که در سینه‌ی من

به یادگار گذاشته است

در سینه‌ی من مانده است

گاهی از جراحت خنجرش

از خواب می‌پرم

خیال می‌کنم

می‌خواهند مرا

به زور سوار آمبولانس

کنند

راستی نجات در چیست

در فراموشی

در خیرگی به شمع‌هایی که به پایان

می‌رسند

به یاد آوردن کافه‌های

جوانی در تهران، لندن، ژنو،

نیویورک، بیروت

که با حضور زنان

تا بی‌نهایت وسعت

پیدا می‌کردند

و آینه‌هایی که جوانی مرا

نشان می‌دادند

پس

فراموشی است

فراموشی خواهد بود

ساده و حرمان‌زده

در باران مانده‌ام

فراموشی را به تنهایی

با خودم تکرار می‌کنم


"احمدرضا احمدی"

نظرات 1 + ارسال نظر
پویا سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1395 ساعت 08:11 ق.ظ

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
وبیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟!
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشکهای استثنایی…

بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم می دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی »هم نمی تواند تورا بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژه های من چون اسبهای خسته
له له می زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و ازاین رو برای بیان گستره ی زنانگی تو
ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد
این است که باتوبه روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود!
برای همین عذرخواهی می کنم از تو
برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم
روزهایی که تر وتازه پیشم می آمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم…

اعتراف می کنم تو زنی استثنایی بودی
و نادانی من نیز
استثنایی بود!!

*نزار قبانی
*ترجمه : یدالله گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد