دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد

Image result for ‫سخت خوش است چشم تو و آن رخ گل فشان تو‬‎

چه جمال جان فزایی که میان جان مایی

تو به جان چه می‌نمایی تو چنین شکر چرایی

چو بدان تو راه یابی چو هزار مه بتابی

تو چه آتش و چه آبی تو چنین شکر چرایی

غم عشق تو پیاده شده قلعه‌ها گشاده

به سپاه نور ساده تو چنین شکر چرایی

همه زنگ را شکسته شده دست جمله بسته

شه چین بس خجسته تو چنین شکر چرایی

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا

بجز از تو جان مبینا تو چنین شکر چرایی

تو برسته از فزونی ز قیاس‌ها برونی

به دو چشم مست خونی تو چنین شکر چرایی

به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد

دو جهان به هم برآمد تو چنین شکر چرایی

تو در آن دو رخ چه داری که فکندی از عیاری

دو هزار بی‌قراری تو چنین شکر چرایی

چو بدان لطیف خنده همه را بکرده بنده

ز دم تو مرده زنده تو چنین شکر چرایی

چو صفات حسن ایزد عرقت به بحر ریزد

دو هزار موج خیزد تو چنین شکر چرایی

چو دو زلف توست طوقم ز شراب توست شوقم

بنگر که در چه ذوقم تو چنین شکر چرایی

ز گلت سمن فنا شد همه مکر و فن فنا شد

من و صد چو من فنا شد تو چنین شکر چرایی

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم رسکتی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1395 ساعت 01:57 ق.ظ

:
هجرانی

خیره در غربت دلی سنگی
مانده ام در غروب دلتنگی

مانده با خاطرات رویایی
روزهای شگفت دانایی

موسم دیده ی غزلخوانت
روزهای طلوع دستانت

از پس رفتن گلوگیرت
ما و اکنون طلوع تصویرت

یادگاری شبیه آیینه
مانده از خاطرات دیرینه

خیره بر این غروب، همچون سنگ
مانده در غربتِ دلی دلتنگ

مانده در غربتی که طولانی ست
فصل آیینه هایِ بارانی ست!

سال هایی بلند آمد و رفت
سال هفتاد و چند آمد و رفت

بی تو در انزوای این همه سال
مانده قلبی ز درد مالامال

مانده بعد از غروب هجرت تو
ردّ پروازِ بی نهایتِ تو.............

#یدالله_گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد