بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
گلدان شب
می آید صدا از خیابان شب
تو می آیی از سمت پنهان شب
تو می آیی و چتر روشن به دست
قدم می زنی زیر باران شب
تو می آیی و رودی از روشنی
روان می شود روی دامان شب
ببین سایه های فروخفته را
رها در سکوت پریشان شب
ببین غربت قهوه ای رنگ من
که شد ته نشین توی فنجان شب
ببین درد یک عابر خسته را
که له می شود زیر دندان شب
دراین ظلمت وحشت افزابکار
گل ماه را توی گلدان شب
بیا بالهای مرا باز کن
رهایم کن ازبند زندان شب
در این بیت آخر رسیدی بگو
به پایان من یا به پایان شب
یدالله گودرزی