مهر و آبان در خزان، با آذرش آخر شود
بی تو باید این خزان، با درد من آذر شود
خسته ام از روزگار، از این همه اندوه و غم
اندکی خوابم بیا، تا خستگی ها در شود
بی تو تنهایم عزیز، اما ببین باور بکن
حال عاشق در خزان، از هر زمان بدتر شود
خسته ام از زندگی، بر من بگو ای عشق من
بی تو باید تا به کی، این چشم هایم تر شود
می شود پایان شبی، پاییز هم اما بگو
با چه رو آبان و مهر، بی چشم تو آذر شود
"محمدصادق رزمی"
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1395 ساعت 11:39 ب.ظ