دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

می میرم ازین عشق و کسی را خبری نیست

Image result for ‫با یک سبد آغوش به باغ تو رسیدم‬‎

می میرم ازین عشق و کسی را خبری نیست

 گسترده شد آفاق و مرا بال و پری نیست

 

 می خندم و از خنده ام آویخته صد اشک

 می گریم و از اشک به چشمم اثری نیست

 

 من مانده ام و خاطره ای دور که جز آن

 در کوی مه آلود دلم رهگذری نیست

 

 یک لحظه نشد با تو به خلوت بنشینم

 یک بار نشد روی تو را سیر ببینم

 

 با یک سبد آغوش به باغ تو رسیدم

 اما نشد "از باغ تو یک میوه بچینم "*

 

 ای کاش در آن لحظه که سر می روم از خویش

 در زلف تو پیچد نفس بازپسینم

 

"عمران صلاحی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد