دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خوش آمدی بنشین شعر تازه دم دارم

Image result for ‫خوش آمدی بنشین شعر تازه دم دارم‬‎

خوش آمدی بنشین شعر تازه دم دارم

هوای گریه زیاد است شانه کم دارم

 چه خوب شد که رسیدی هوا غزل خیز است
علی الخصوص تو را در برابرم دارم

 مرا ببخش که تلخ است و باب میلت نیست
مرا ببخش اگر گونه های نم دارم

 دلیل اینهمه غربت دلیل بی کسی م
رفاقتی ست که با دفتر و قلم دارم

 دو استکان ببر از طعم واژه ها پر کن
بِچش بچش که بفهمی چه قدر غم دارم

 به شوق آمدن تو غزل دم آوردم
نفس بریده ام وقافیه کم آوردم

 بِچش که یخ زده ای احتراق می چسبد
بِچش که قافیه لب سوز و داغ می چسبد

 بِچش مگر تو از این درد باخبر بشوی
کنار منقل احساس شعله ور بشوی

 مذاق یخ زده را گرم و زعفرانی کن
عروض را بشکن شعر را روانی کن

 بگو کنار منی در صدای هرفریاد
بگو که فاتح گنجی در این خراب آباد"

 بمان که حوصله ی شعر را به هم بزنیم
بمان که تا ته این کوچه را قدم بزنیم

 قبول کن که زمان بد به روزم آورده ست
قبول کن که همین درد شاعرم کرده ست

 شب است از خفقان کوره در سرم دارم
هوای گریه زیاد است شانه کم دارم...
"محمد علی بهمنی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد