دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

در خیال تو

Image result for ‫در خیال تو‬‎
شب و روز برای شکنجه من آفریده شد
شب را درخیال توسر می کنم
درخیال گیسوانت ، گرد ماه
درخیال خلوت تو ، با ستاره ها
در خیال امتداد ابروهایت ، تا انتهای هستی
و درهمین خیال شکنجه می شوم
من با خیال تو زجر می کشم
می سوزم و به هوا می روم
گرد ماه می چرخم
خلوتت را با ستاره ها بهم می زنم
و در امتداد هستی محو می شوم
این سرنوشت محتوم من است 

"سامی الذیبی "

جان منست او هی مزنیدش


Image result for ‫جان منست او هی مزنیدش‬‎

جان منست او هی مزنیدش

آن منست او هی مبریدش

آب منست او نان منست او

مثل ندارد باغ امیدش

باغ و جنانش آب روانش

سرخی سیبش سبزی بیدش

متصلست او معتدلست او

شمع دلست او پیش کشیدش

هر که ز غوغا وز سر سودا

سر کشد این جا سر ببریدش

هر که ز صهبا آرد صفرا

کاسه سکبا پیش نهیدش

عام بیاید خاص کنیدش

خام بیاید هم بپزیدش

نک شه هادی زان سوی وادی

جانب شادی داد نویدش

داد زکاتی آب حیاتی

شاخ نباتی تا به مزیدش

باده چو خورد او خامش کرد او

زحمت برد او تا طلبیدش

عاشق بودن ، ذات من است

Image result for ‫عاشق بودن ، ذات من است‬‎

ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام

تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم 
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام 
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم

خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است 
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام

عاشق بودن ، ذات من است

"پابلو نرودا "

چه می شد اگر خدا...

Image result for ‫گل محمدی‬‎

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را


چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،


آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،


چه می شد اگر او، حتی به شوخی


مرا و تو را عوض می کرد


مرا کمتر شیفته


تو را زیبا کمتر


"نزار قبانی"

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو

Image result for ‫ای هرچه صدا هرچه صدا هرچه صدا تو‬‎

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

 

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو

 

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو

 

بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد

با آتش مان سوخته بودی همه را تو

 

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو

 

آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد

حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو

 

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو

 

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا-تو، همه جا-تو، همه جا-تو

 

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو


"محمد علی بهمنی"