دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تو چرا نمیروی از من؟!

Image result for ‫تو چرا نمیروی از من؟!‬‎
ماجرا خیلی ساده بود
من فقط رفتم تا عطر بخرم
آقای فروشنده بدون اینکه سوالی بپرسد رفت و شیشه ی عطری آورد.
هنوز سلام هم نکرده بودم که یک ژست فرانسوی گرفت و گفت..
ce parfum est costume pour vous
یعنی این عطر خیلی به شما می آید!
بو کردم و دیدم بله همان قبلی ست.
گفتم نه
اشتباه میکنید
این عطر اصلا به من نمی آید!
لطفا عوضش کنید.
شیرین باشد و خنک!
با تعجب رفت و عطر دیگری آورد و بدون اینکه بو کنم گفتم همین خوب است.
موقع رفتن گفت ببخشید:
اما سلیقه ی همراهتون بهتر بود، عطر قبلی رو میگم.
خندیدم و زدم بیرون.
درست میگفت بنده ی خدا...
اما آن عطر قبلی به من نه! به تو می آمد.
به تو می آمد وقتی سرت را روی سینه ام ول میکردی و....
اصلا ولش کن
من فقط آمده بودم این عطر را عوض کنم.
مثل چند روز قبل که مدل موهایم را عوض کردم!
یا هفته ی پیش که نحوه ی خندیدنم را!
یا ماه قبل که طرز نگاه کردنم را!
من همه ی چیزهایی که دلت را میبرد، همه ی آن چیزهایی که به تو می آمد را عوض کردم.
شاید فردا نوبت خانه و پس فردا شهرم...
نمیدانم
اما بگو ببینم تو قرار است تا کی همراهم باشی؟!
کم کم دارم خودم را هم عوض میکنم..
تو چرا نمیروی از من!؟
هیچ فکر کردی که میتوانستم بروم از یک عطر فروشی دیگر عطر بخرم؟!
اصلا چرا رفتم اینجا هر چند میدانستم من را میشناسد و امکان دارد از  این حرف ها بزند.
هر چند میدانستم اما رفتم
میدانی.... .
خودزنی فقط این نیست که
چاقو برداری و بیفتی به جانت
یا خودت را به در دیوار بزنی
یا چه میدانم
با سر بروی توی شیشه!
گاهی گوش دادن یک آهنگ
پیاده روی در یک خیابان
یا همین ماجرای ساده ی خریدن عطر

از خودزنی هم خود زنی تر است... .
تو چرا نمیروی از من؟! .

                                                                             " علی سلطانی"
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد