دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من، دلم فقط تو را می خواهد


قصه این است

روبروی هزار آیینه هم که بایستم

تصویر تو را می بینم.

ترجیع بند دلم شده ای نازنین!

می روم و می آیم و از تو می نویسم

گرچه فاصله ی بین ما اندک نیست

و دست دلم به تو نمی رسد

هر بار که ماه را ببینم آرام می شوم

دلخوش به اینکه آسمان ما یکی است

حالا که نیستی چه فرقی می کند

روز باشد یا شب؟

بهار باشد یا پاییز؟

قصه این است که در گذر همه ی فصل ها

من، دلم فقط تو را می خواهد.

 

"ماندانا پیرزاده"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد