بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
یـــلــداســــت .. منی که زیر حافظ ِ چشمانت یادت را دانه دانه میکنم ... بلندترین شبِ چشمهات استْ یـــلـــدا تا صبح هم نگاهشان کنم وقت کم میآورم نه شبچَره میخواهم نه گپ و ناردانه فقط، یــــلــداتــریـــن بوسه از لبهات! صدای تیک تاک ساعت می آید زمان می گذرد و یـــلـــدا دستهای پاییز را در دستان زمستان می گذارد کاش یـــلــــدا فکری به حال دستهای ما می کرد . . . آری امشب شب یـــلـــدا است شب فال….. شب عشق….. شب هندوانه….. وشب آزادی وشب رهایی چیزی به یادم نمی آید ، جز اینکه ، امشب شب تنهایی من است... شب یـــلــــدای من آغاز شد… نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه…بی تو یـــــلـــدا زجـر آور تـرین شـب دنــیاست...