دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

اویی که باید باشد..


Image result for ‫استکان چای شعر‬‎

با فنجان چای هم می توان مست شد...

اگر اویی که باید باشد

باشد...!

چای با تو می چسبد فقط...

Image result for ‫استکان چای شعر‬‎

چای من لبریز و لب دوز است و لب سوز است، آآآی!

می خوری با من تو چای؟

گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ

امّا دلبَــــرم

گر تو آیی

لب گشایی

لب بریزی

لب بسوزی

لب بدوزی

وااای!

بَه چه محشر می شود

اندازه ی یک چای خوردن

کام ِ من شیرین نمایی

دلبرم

ماه ِ آبان است و چای

با تو می چسبد فقط...

منبع - وبلاگ شعر و تصویر

آبان هوایش غرق دلتنگیست

Image result for ‫زیر باران‬‎

 آبان هوایش غرق دلتنگیست

عطرِ تو را در مُشتِ خود دارد

 

فهمیده خیلی دوستت دارم

هِی پشت هم با عشق میبارد 

"مریم قهرمانلو" 

می دانم نمی دانی چقدر دوستت دارم

Image result for ‫دل‬‎
می دانم نمی دانی
چقدر دوستت دارم
و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را
در دست گرفته است
می دانم نمی دانی
چقدر بی آنکه بدانی می توانم دوستت داشته باشم
بی آنکه نگاهت کنم
صدایت کنم
بی آنکه حتی زنده باشم
می دانم نمی دانی 
تا بحال چقدر دوست داشتنت 
مرا به کشتن داده است 

حافظ موسوی

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

Image result for ‫تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم‬‎

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
Image result for ‫آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم‬‎
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

"حسین منزوی"