دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مرز...

Image result for ‫چراغ های چوبی‬‎
دیشب
پاییز کمی مهمان خانه ام شد
کلی حرف زدیم
وقتی که رفت
دوست داشتم
اتفاق ساده ایی می افتاد"
در خواب راه می رفتی
و راه برگشتن به تختت را گم می کردی
صدای فاخته ایی می آمد
و دُرناها دستت را می گرفتند"
راه را به تو نشان می دادند"
می آمدی اینجا
پیش من
ادامه ی حرفهای پاییز و خودم را برایت میگفتم”
وقتی "نه گ میگویی
مسیر بادها عوض می شود
ولی وقتی لبخند می زنی
صد پرنده به آسمان اضافه خواهد شد
نگذار زمین
به غیر از برای نزدیک شدن
بچرخد"
هجوم هزار کاغذ سفید به سمتم
در وقت حکومت سکوت و تنهایی"
همیشه در این فکرم
مرگ اخرین اتفاق نیست
فقط یک لحظه بیدار می شوی
دگر هیچ اشنایی نمی بینی"
چیزی روحم را نمی آزارد
تنها مرز است"
که من را به هم می ریزد
مرز بین من و تو"
هیچ خط و نقشه ای نیست
هیچ دیوار و خندقی نیست”
تنها وقتی سکوت می کنی
یا دیر یادی از من میکنی
یا وقتی
پیراهنت را روی تخت پرت میکنی
یا زمانی سراسیمه می شوی"
من برای خودم هم غریبه می شوم"
گل نازم
لبخند بزن
که برامدگی گونه هایت
سرنوشتی را تغیر می دهد
امیدی را جان می دهد
باور کن"
در کار هم گاهی پیش می اید
قوسی کوچک
سازه ای را نجات می دهد…
"می بان"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد