دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام
من باورم شده تو مرا دوست داری ام
ته مانده های آب غرورم فنا شده ست
باور نمیکنم که تو باور نداری ام
لبخند میزنی تو و از من گذشته ای
من در خزان رفتنت اما به زاری ام
این زخم ها که کوه نمک را چریده اند!
دیگر نمک نزن تو به این زخم کاری ام
بستی بهار بودن خود را که تا ابد
در بین دشت های نبودت بکاری ام
از چشم های خیس من اما نرفته ای
"بازآ گلم به این همه چشم انتظاری ام"
برگشته ام دوباره که درکم کنی ولی
یادم نبود هیچ که باور نداری ام...

"علی بهادر"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد