دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

زلف پریشانم

ز بس بی تاب آن زلف پریشانم ، نمی دانم
حبابم ، موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت ؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم ، نمی دانم

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟ نمی دانم

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمی دانم

ستاره می شمارم سال های انتظارم را
هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟ نمی دانم

نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر از این نمی دانم ، چه می دانم ؟
نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم

قیصر امین پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد