دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سیاهی چشمانت

سیاهی چشمانت
شکارگاه من است
چونان ستارگان کوچک
و چهره ات
راه شیری را می‌ماند
فقط به خاطر چشم‌های تو
شکار می‌شوم ای شاهزادۀ کوچک
و آهسته آرام می‌گیرم
در تاریکی

تاریکی بی رد

"آنتوان دو سنت اگزوپری"

از دورها می آیی

از دورها
از دورها می آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جا به جا می شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم

آنتوان دوسنت اگزوپری

من او را دیده بودم

من او را دیده بودم
نگاهی مهربان داشت
غمی در دیدگانش موج می زد
که از بخت پریشانش نشان داشت
نمی دانم چرا هر صبح ، هر صبح
که چشمانم به بیرون خیره می شد
میان مردمش می دیدم و باز
غمی تاریک بر من چیره می شد
شبی در کوچه ای دور
از آن شب ها که نور آبی ماه
زمین و آسمان را رنگ می کرد
از آن مهتاب شب های بهاری
که عطر گل فضا را تنگ می کرد
در آنجا ، در خم آن کوچه ی دور
نگاهم با نگاهش آشنا شد
به یک دم آنچه در دل بود ، گفتیم
سپس چشمان ما از هم جدا شد
از آن شب ، دیگرش هرگز ندیدم
تو پنداری که خوابی دلنشین بود
به من گفتند او رفت
نپرسیدم چرا رفت
ولی در آن شب بدرود ، دیدم
که چشمانش هنوز اندوهگین بود 

نادر نادرپور

بوی گمشده ات

به آدم ها نگاه می کنم


تا رنگی از بوی گمشده ات 


بر دست هایم بنشیند


و محو می مانم


تا کی!


رنگ صدایت


بانگی شود!


در توقفی


که رسم عاشقان جهان


انتظار توست


"محمد حسین مدل"

هدیه

به چشم هایم آموختم گریستن را


تا قطره های اشکم


سینه ریزی برای تو شوند..


هدیه ی جدایی ام به تو این است .


 احمد کایا