دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد


مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد

 مانند من، مانند من چشمی به در دارد


 در سربزیری حاجتی دارد که می‌خواهد

 روی زمین تا تکّه نانی دید بردارد


 اشکی‌ست اشک او که می‌گویند یاقوت است

 آهی‌ست آه او که می‌گویند اثر دارد


 من اشک‌هایی داشتم، تنها خودم دیدم

 شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد


 من بغض‌هایی را فرو بردم که ترسیدم

 از رازهای سر‌به‌مُهری پرده بردارد


 یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را

 انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد


 انگار کن آتشفشانی در سرم دارم

 روزی مرا بیدار کن اما خطر دارد


 دلشوره‌یی دارم، گمانم ماهیِ سرخی

 در عمق دریایی به قلّابی نظر دارد ...

 

مهدی فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد