دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کسی چه می داند....

کسی چه می داند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست
ژوآن هرییس

جوان باشی


تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی
بهار عمر منی ، کاش بی خزان باشی

زبان دل به دعایت گشوده ام شب و روز
که ماهروی بمانی و مهربان باشی

تو در سیاهی شب شعله ی سپیده دمی
ز باد فتنه ی ایام در امان باشی

چو ابر ، گریه کنان رفتم از برابر تو
که خواستم به صفا ، رشک آسمان باشی

تو خود زلال تر از اشک چشمه ای ، ای ماه
چرا نه آینه ی دلشکستگان باشی

در آسیای جهان گرد پیری ام به سر است
تو ، ای عزیز سیه موی من ! جوان باشی

گذشت روز و شبم غم فزود و شادی کاست
تو کاش بی خبر از گردش زمان باشی

دعای "نادر"ت از چشم بد نگه دارد
بیا که نوگل این مرغ صبح خوان باشی

نادر نادرپور

تنهایی


تنهایی واژه ای پرمعناست

و در نگاه اول خیلی ها ، منفی

تنهایی هم زیباست و در آن تلاشی نهفته ، تلاش برای رهایی از تنهایی !!؟

گاهی تنهایی ، با غربت معنی میشود گاهی با مجـردی گاهی شکست عشقی ، گاهی نـرسیدن به آرزوها و گاهی شکست و گاهی تنهایی چندساعته و گاهی...

اما طور دیگری هم معنی می شود : نبود " همفکر " یا حداقل "اندیشه ای نزدیک" و یا بالاتر !!؟

و وای که چقدر سخت است. سخت و زننده ، آزار می دهد و صورت می خراشد یقه می دَرَد با پُـتکش بر هیکل داشته هایت می کوبد و مجبوری با این همه درد ، بازهم لبخند بـزنی و انگار نه انگارنمی دانم دنیایی که سارتر از آن یاد می کند و آلبرکامو در داستانهایش بدان می پردازد، این شکلی است یا نه

لطیفه ایی یادم آمد : سالها مورچه ایی عاشق مورچه ی همسایه شده بود، اما بعدها فهمید که همسایه ی معشوقش مورچه نبوده ، تفاله چای بوده !!؟

تلاش های زیادی انجام شده و می شود ، اما " اینجا " نتیجه ایی نـداردباید راهی شد. باید همیشه در حرکت بود، همیشه جاری و این درمان من است.

منبع: www.ronakbin.blogfa.com

او همیشه هست


آدمی که دوستت دارد
خیلی زودبرایت عادی می شود،
حرف هایش، دوستت دارم هایش...
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش.
و چون تصور میکنی که همیشه هست، همیشه دوستت دارد؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی

نگرانش نمیشوی،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست

اما

او هم آدم است...
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود...
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی

اما

جوابی نمی آید...
فقط
برایت
جای پایش می ماند !


منبع:http://www.ronakbin.blogfa.com/

مرگ را می بینم که می آید

مرگ را می بینم که می آید

گل سرخی در دست

و من  از رنگ گل

و عطر گل برایش سخن

می گویم

و کلمات گل را برایش

می خوانم

و لبخند گل را برلبان مرگ

تماشا می کنم

"بیژن جلالی"