دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دیگر توانم از کف ، رفته است و ناتوانم


دیگر توانم از کف ، رفته است و ناتوانم

گفتی: تو می توانی ! گفتم: نمی توانم !

 

گاهی کرخت و لمسم ، گه گاه بی بلوغم


سرد است چای صبحم ، یخ کرده استکانم


 

رازی است در نگاهت شرمنده و صمیمی


هی خشک شد دهانم ، هی لال شد زبانم


 

با احتیاط و خوانا ، با اشتیاق و وسواس

هی نامه می نویسم ، اما نمی رسانم !


 

بی فایده است خورشید از دورها و حالا


سرما نفوذ کرده است تا مغز استخوانم


 

سی سال رفته از آن رفتار ناگهانت


سی سال رفته اما ، من سخت نوجوانم !

"شاطر عباس صبوحی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد