ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دیگر توانم از کف ، رفته است و ناتوانم
گفتی: تو می توانی ! گفتم: نمی توانم !
گاهی کرخت و لمسم ، گه گاه بی بلوغم
سرد است چای صبحم ، یخ کرده استکانم
رازی است در نگاهت شرمنده و صمیمی
هی خشک شد دهانم ، هی لال شد زبانم
با احتیاط و خوانا ، با اشتیاق و وسواس
هی نامه می نویسم ، اما نمی رسانم !
بی فایده است خورشید از دورها و حالا
سرما نفوذ کرده است تا مغز استخوانم
سی سال رفته از آن رفتار ناگهانت
سی سال رفته اما ، من سخت نوجوانم !
"شاطر عباس صبوحی"