دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

آورده است چشم سیاهت یقین به من

آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من

من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیــــز چشم تـو با ذره بین به من

ای قبله گـــاه نـــــاز ! نمـــــازت دراز باد !
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من

بـــــر سینه ام گذار سرت را کــــه حس کنم

نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من

یاران راستین مرا می دهد نشـــان
این مارهای سرزده از آستین به من

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگیـــن بــــه من

محدوده ی قلمرو من چیـــــن زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من

جغـــرافیــــای کوچک من بازوان تــــوست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من 


علیرضا بدیع

نظرات 1 + ارسال نظر
منم کشاورز دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:11 ب.ظ http://imfarmer.blogfa.com

سلام
مطلبتون جالب بود
ممنون
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد