دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دلم با تو بودن می خواهد


دلم با تو بودن می خواهد

بگو با بهار باز می گردی
بگو دست مرا در باد می گیری
و بوی عشق می پیچد
بگو با هم ترانه سر می دهیم
و جوانه می زنیم
شکوفه می دهیم
سبز می شویم
بگذار بهارنارنج را من از کنج لبانت برچینم
بگذار هرم نفسهایت ذوب کند تردید را
ترس هایم یخ بسته اند
بتکان غبار اندوه را از دل و جان
ایوان را سراسر شمعدانی کاشته ام
بیا
بیا و ببر مرا به سیاره خویش
آنجا که زمستان ندارد
که می گوید با یک گل بهار نمی شود؟
می خواهم گل همیشه بهارت باشم
آه... چرا فصل ما از راه نمی رسد؟

 

شعر از: پرستش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد