دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

همه ی این ها برای توست


همه ی این ها برای توست

تا لبخندی بزنی
و من
آرام بگیرم

ساز ِ دست هایم را کوک کرده ام
تو را می شناسند
مگر می شود
خاطره باشد و تو نباشی .. ؟

کافی ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخوانی

"سید محمد مرکبیان"

به نسیمی


به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

"فاضل نظری"

وضع امسال مرا خوب به هم ریخته ای


وضع امسال مرا خوب به هم ریخته ای

- جان تو- حال مرا خوب به هم ریخته ای

 بی تو با خلوت خود ساخته بودم حتی

خلوت کال مرا خوب به هم ریخته ای

 من و درگیر سکون بودن و اوجی تا هیچ

جرأت بال مرا خوب به هم ریخته ای

 به سرم زد که تفأل بزنم با چشمت

راستی! فال مرا خوب به هم ریخته ای

 بعد عمری غزل بی سروسامان گفتن

غزل لال مرا خوب به هم ریخته ای...

من ندانسته به شوق سخن عشق تو دلباخته ام


من ندانسته به شوق سخن عشق تو دلباخته ام

قصه رنج شقایق هایم

 یادگار سفر چلچله ها

 راز صدها دل هجران زده ام

 و در این ساحل تنها و خموش

 سایه ای در گذر پلک دو چشمان تو ام.

 

حالم بد است و گریه امانم نمی دهد

حالم بد است و گریه امانم نمی دهد

 دنیا چرا به مرگ نشانم نمی دهد ؟

 بازیچه ای به دست خودم می شوم ولی

 این بغض چند ساله توانم نمی دهد