دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چشمان جادویی


سراپا ساحری داری تو با چشمان جادویی

طلسمم کرده ای آری تو با چشمان جادویی

کشیدی پرده ی پلک و ز تصویری خیال انگیز

نمودی پرده برداری تو با چشمان جادویی

عجب کابوس زیبایی که پیش چشم می آیی

چه در خواب و چه بیداری تو با چشمان جادویی

چه عالی می شد ار یک شب دل ما را کنار خود

به مهمانی نگه داری تو با چشمان جادویی

شنیدم بی خیالی چون اگر حتی بمیرم من

بر ابرو خم نمی آری تو با چشمان جادویی

دروغ تلخ مردم را به سختی می پذیرم من

که از آیینه سرشاری تو با چشمان جادویی

اجازه می دهی آیا شریک گریه ات باشم؟

بگو با یا علی آری تو با چشمان جادویی

چگونه شعر شیدا را به یک چشمک رها کردی

به لب نفرین کنی جاری تو با چشمان جادویی


"حسن اربابی"

پ.ن: برادر عزیزی پیام دادند و شاعر واقعی این شعر را که بنده به اشتباه از روی یک وبلاگ دیگر نوشته بودم اصلاح کردم که جای تشکر دارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد