دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

از تو دیگر نه پیامی نه نشانی- فروغ فرخزاد



از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

نه به ره پرتو مهتاب امیدی

نه به دل سایه ای از راز نهانی



دشت تف کرده و بر خویش ندیده

نم نم بوسه ی باران بهاران

جاده ای گم شده در دامن ظلمت

خالی از ضربه ی پاهای سواران



تو به کس مهر نبندی ،مگر آندم

که زخود رفته ،در آغوش تو باشد

لیک چون حلقه ی بازو بگشایی

نیک دانم که فراموش تو باشد



کیست آنکس که ترا برق نگاهش

می کشد سوخته لب در خم راهی؟

یا در آن خلوت جادویی خاموش

دستش افروخته فانوس گناهی



تو به من دل نسپردی که چو آتش

پیکرت را زعطش سوخته بودم

من که در مکتب رویایی زهره

رسم افسونگری آموخته بودم



بر تو چون ساحل آغوش گشودم

در دلم بود که دلدار تو باشم

"وای بر من که ندانستم از اول"

"روزی آید که دل آزار تو باشم"



بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم

نه درودی ،نه پیامی ،نه نشانی

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم

زآنکه دیگر تو نه آنی ،تو نه آنی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد