ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت یادگاران تو اند رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت ... سوگواران تو اند در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینک ، اما آیا ... باز بر میگردی؟ چه تمنای محالی دارم ... خنده ام میگیرد چه شبی بود و چه روزی افسوس! با شبان رازی بود ... روزها شوری داشت من گمان میکردم دوستی همچون سروی سرسبز چار فصلش همه آراستگیست من چه میدانستم ... هیبت باد زمستانی هست من چه میدانستم ... سبزه می پژمرد از بی آبی! من چه میدانستم دل هرکس دل نیست قلبها ز آهن و سنگ قلبها بی خبر از عاطفه اند و چه رویاهایی ! که تبه گشت و گذشت و چه پیوند صمیمیت ها که به آسانی یک رشته گسست
که قناری ها را پر بستند... حمید مصدق