دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بگذار شعرم را برای تو بسرایم!


غم

امشب

بر دلم

سنگینی کوهی را معنا می کند!

چون سرمای مرموزی

از دری نیمه باز

به سوی من پر می کشی.

بگذار شعرم را برای تو بسرایم!

برای تو که همیشه با منی

در لحظه های باشکوه انبساط غم

در دنیای کوچک منقبضم

در انبساط شب

در پنجره ی کوچک منقبض من.

دوباره پرواز کرده اند

در آسمان این شب

پرنده هایی 

با بهانه ای نو

بهانه ی زندگی

بگذار شعرم را برای تو بخوانم

تا بنشیند در من

این غلیان نا به هنگام

بودن و نبودنت

آی پرنده ها

شما می دانید

که نمی توانم آسمانم را

شبم را

در آغوش بفشرم

با همه ی بودنش با من

حسرت بودنش را دارم

آی پرنده های بازگشته

از دری نیمه باز می گویم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد