دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

یاد دوست


رفتی و همچنان به خیال من اندری


گویی که در برابر چشمم مصوری


فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد


کز هر چه در خیال من آمد نکوتری


ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست


کز تو به دیگران نتوان برد داوری


با دوست کنج فقر، بهشتست و بوستان


بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری


تا دوست در کنار نباشد به کام دل


از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری


چندان که جهد بود دویدیم در طلب


کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری


سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد


باری به یاد دوست زمانی به سر بری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد