دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مادر....


آلاله ام امشب در خیال 

 گم شده ام  

در آغوش مهربانت ای مادر 

 

ترانه ای نیلوفری را  

که از آغوشت به یادم هست 

از آن زمان که آمیزه ای بودیم  

از کودکی و مادری 

به اشک  

زمزمه می کنم 

در تراکم تاریکی نبودنت 

 

حس می کنم  

اشعارم این روزها  

در تبعیدگاه لغات 

زنجیر است 

 

چیست راز این ترانه ات مادر 

آنرا از بسامد ارتعاش عشق سرودی 

یا بهار جانت را به پایش خزان کردی 

یا شب یلدایی را کنارش 

تا صبح پریشان به سر کردی 

 

کاش این راز سر به مهر را 

برایم به ارث می نهادی 

امّا عتابی نیست 

 

بگذار ترانۀ من ساده باشد 

بریده باشد 

پر گریه باشد 

و بی کلام بماند  

 تا با بغضی هزار ساله 

ناتمام 

بر لبان شاعر بمیرد از 

غم هجرت 

مادر

منبع:HTTP://smmf1363.blogsky.com/

نظرات 1 + ارسال نظر
ز.فرهادی دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ http://www.nice4you.blogsky.com

به بهشت نمی روم
اگر مادرم انجا نباشد
سلام اقا امیر
وب زیبایی دارین
مطالم که خوراک من
بهتون تبریک میگم

سلام
ممنونم از لطفتون.اینها قصه ی غصه ی من هستند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد