بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام دوستت دارمهای ناگفتهای که پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم تا نشان بدهیم منطقی هستیم حالا ما ماندهایم و این همه بدهی و این همه دوست داشتنهای فروخورده و یک جفت قلب و احساس زخمی و یک جفت غرور سالم اما مخرب …