دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چشم جادویت


مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت 
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن 
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت 

سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم 
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت 

تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی 
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت 

وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت

من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل 
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی 
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت

حضرت حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد