دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

فریاد.اخوان ثالث


خانه ام آتش گرفته ست

آتشی جان سوز

هر طرف می سوزد این آتش

پرده ها و فرش ها را

تارشان با پود

من به هر سو می دوم گریان

در لهیب آتش  پر دود


وز میان خنده هایم تــــلخ

و خروش گریه ام نا شاد

از درون خسته ی سوزان

می کنم فریاد ، ای فریاد


خانه ام آتش گرفته ست

آتشی بی رحم

همچنان می سوزد این آتش

نقش ها یی را که من بستم

بخون دل

بر سر و چشم در و دیوار

در شب رسوای بی ساحل


وای بر من ، وای بر من

سوزد و سوزد غنچه هائی را

که پروردم

به دشواری

در دهان گود گلدان ها

روز های سخت بیماری


از فراز بام هاشان شاد

دشمنانم موزیانه خنده های

فتحشان بر لب

بر من آتش به جان ناظر

در پناه این مشبک شب


من به هر سو می دوم گریان

از این بیداد

می کنم فریاد ،

ای فریاد


وای بر من

همچنان می سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان

و آنچه دارد منظر و ایوان


من به دستان پر از تاول

این طرف را می کنم خاموش

وز لهیب آن روم از هوش

زان دگر سو شعله برخیزد

به گردش دود

تا سحر گاهان که می داند

که بود من شود نابود


خفته اند این مهربان همسایگانم

شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا

مشت خاکستر


وای آیا هیچ سر بر می کنند از خواب ؟

مهربان همسایگانم از پی امداد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد