هر شب از پشت پرچین خاطرات دزدانه نگاهم می کند
با لبخندی لبریز از شیطنت .
با اینکه می دانم دلتنگیم را به سخره می گیرد
باز هم برای آن نگاه و آن لبخند بی تابم !
برای داشتنش
هر شب
در دل کوچه های نمناک خاطرات
پا برهنه می دوم
اما
تا به پرچین می رسم
جز رد پایی نیمه جان هیچ نیست !
از اینهمه نبودنت پیر شده ام !
دیگر قلبم به خاطرات غبار گرفته دلخوش نیست
تو را با تمام بودنت می خواهم
برای همیشه ...
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 ساعت 09:22 ب.ظ